- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال امام سجاد علیه السلام در بازگشت به مدینه
بشیر! اینجا که عقل و عشق مات ست مدینه، وادی صبر و ثـبـات ست مدینه، شهر خون، شهر شهادت مدینه، ساحل عشق و نجات ست مـدیـنـه! دیــدهام مـن کـربــلائـی که چشمم تا ابـد شط فـرات ست مدینه! با هزار انـدوه و حـسرت مرا یک سینه رنج و خاطرات ست چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! مدینه! من که با غـم هـمـنـشـیـنم جــهــان ســوزد ز آه آتـشــیــنـم شـمـیــم بـوسـتــان طـا و هــایــم شـکـوه لالــه زار یـا و ســیــنــم ببـین شـور حـسیـنی در نـگـاهـم بخـوان شوق شهادت از جـبـیـنم فـروغ دیــدۀ زهــرای مـظـلــوم پــنـاه خـلــق، زیـن الـعــابـدیـنـم چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! خلیل آسا به هـمت بت شـکـسـتم که فـرزنـد مـنـا و مـکـه هـسـتـم به روز من چه آوردند این قـوم! به جرم این که من یکـتـا پـرستم فـضا پـوشـیـده از ابـر سـتـم بود که روی نـاقـۀ عـریـان نـشـستـم چه شب هائی که با من گریه کردند غـل و زنـجـیـرهـای پـا و دسـتـم چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! کسی نگرفت غیر از غم، سراغم نـشـسـتـه لالـۀ صـحـرا به داغـم من آن مرغ شب آهنگم که باشد بـلور اشک زینب شب چـراغـم از آن روزی که گلچین غنچه را چید سـیـه پـوش غـم گـل هـای بـاغـم شـهـیـد زنــدهام من، شـاهـدم من شهـادت نـامـۀ من، درد و داغـم چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! اگرچه لاله، خود را وقف غم کرد چو من کی در صبوری قد علم کرد؟ اگر از هجر یک فرزند، یعقوب فروغ دیـدهاش را گریه، کم کرد مرا هفـتاد و دو داغ جگـر سوز پریشان روزگار و پشت خم کرد به گلزار ولایت هر چه گـل بود به شمشیر ستم، گلچین قـلـم کرد چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! کسی گـل را به چـشم تر نبـوسید کسی گـل را ز من بهـتر نبوسید کسی چون من گلش نشکفت در خون کسی چون من گـل پرپر نبوسید کسی غیر از من و زینب در آن دشت به تـنـهـائی تنِ بـی سـر نـبـوسید به عزم بـوسه، لـعـل لب نـهـادم به آنجائی که پیـغـمـبر نـبـوسیـد چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! چو گل در بستر خون دیدم او را چو برگ یـاسمن بـوسیـدم او را گل حسرت به دست، آسان نیامد سحـر از شاخـۀ غـم چـیدم او را به سـروستـان سبـز دل نـشـانـدم کــنـــار گــلــبــن امــیــدم او را گل صد برگ زهرا بی کفن بود خودم در بـوریـا پـیـچـیـدم او را چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! فـلـک، کـوس وداع آخـریـن زد ملک بر صبر زیـنب آفـرین زد ز میدان، اسب بی صاحب که آمد به تصویر گمان، رنگ یقین زد سکینه گفت در گوشش چه رمزی که آتش در دل آن بی قـرین زد؟ خـبـر دارم که آن اسـب وفــادار کـنار خـیمه ها سر بر زمیـن زد چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! مکن منعـم، مـدام ار گریه کردم غم خود را نهان در گریه کردم گلاب اشک من گلگون اگر بود به آن گـل های پرپر گـریه کردم بـه بـاغ کـربـلا بـا هـم سـرایـان به داغ شـش بـرادر گـریه کردم شب تنهائـیـم در خـلـوت خویش بر آن تنهای بی سـر گریه کـردم چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! سـعـادت، مـنـتـهـای راه مـا بود شهـادت، قـصـۀ دلـخـواه مـا بود اگـر کـاخ سـتـم زیـر و زبـر شد اثــر در نــالــه و در آه مــا بـود پی روشنگـری از کـوفه تا شـام ســر فـرزنـد زهـرا، مـاه ما بود گهی دیر نصاری، مجلس انس! گهی ویرانه، خـلـوتـگـاه ما بود! چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! اگر خونـیـن، دل غـم باورم بود محـبـت هـای زیـنـب یـاورم بود مـیــان خـیــمــۀ آتـش گــرفــتــه به رأفـت، سایـۀ او بر سـرم بود اگر چون شمع از تب سوختم من هـمین پـروانه، دور بـستـرم بود شـهـیــد زنــدۀ تــاریــخ، زیـنـب نه تنها همسفـر، هـمسنگـرم بود چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! اگر با صد مصیبت روبـرو بود پـرسـتــار من غـمـدیـده، او بـود نــگــاه روشـن او، بــاغ امــیـــد حـضـور او بـهــشـت آرزو بود بـهـارش را خـزان کـردنـد، امـا مپـنـداری اسیـر رنگ و بو بود گهی چون گل، ز گریه غرق شبنم گهی چون غنچه، عقده در گلو بود چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! نه تنها زینب از دین یاوری کرد به همت کاروان را رهبری کرد بـه دوران اسـارت، بـا یـتـیـمـان نـوازش ها به مهـر مـادری کرد چنان کـوشـیـد در ابـلاغ پـیـغـام که در هر راه، پیغام آوری کرد گل افشان کرد محمل را، که باید به روی ماه نو، نـو آوری کرد! چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! نه سروستان بجا و نه چمن بود مصیبت پیش چشمش موج زن بود اگـر چـه از دیـار کـوفـه تا شـام به هرجا سر زدم رنج و محن بود پریشان خاطرم از شام، از شام! که آنجا خون روان از چشم من بود دم دروازۀ ســــاعـــات، دیــــدم به شادی کار مردم کف زدن بود! چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! محبان را غم محبوب، سختـست فـراق مهـربان خوب، سخـتـست زهستی دل بریدن، نیست مشکل ولی دل کندن از محبوب، سختست اگـر در سخـتی دوران شـنـیـدی صبـوری کردن ایوب سخـتـست خـدا دانـد که پیـش چـشـم زیـنب لب لعل حسین و چوب، سختست چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! ز صحرا، سـاربـانـهـا را بیارید درای کـاروانــهــا را بــیــاریــد من از یغماگران خواهش نکردم که خـلـخـال جـوانهـا را بـیـارید به تـاراج آنچه را بُـردید، بردید امـیـد خـسـتـه جـانـهـا را بـیارید به غارت رفته از ما جامه هائی که زهـرا رشـته، آنها را بیـارید چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! به خاک غم، جبین سودیم و رفتیم طـریق عـشق پـیـمـودیم و رفتیم ز تـیـغ خــارهـا در ســایـۀ گــل نـسیـم آسا، نـیـاسـودیم و رفـتـیم به بـاغ سبـز هـسـتی، تا قـیـامت بـه داغ لالـه افـزودیـم و رفـتـیم به روی مرگ خندیدیم و گفتـیم: اگـر بـار گـران بـودیم و رفـتـیـم چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در بازگشت به مدینه
من که بر گشتهام از کرب و بلا هست در صحن دلم روضه به پا من که بی یـار و حـبـیب آمدهام به مـدیـنه چـه غـریـب آمـدهام دیـدهام داغ هـمـه هـمـسـفـران شـدهام هـمسـفـر خـونجـگـران دیـدگـانـم کـه ز غـم گـریـانـنـد روضه خوان بـدنی عـریـانـند بـدنـی که سـر او بـر نـی بـود پای آن سـر شده چهـره کـبـود بـدنی که مـوی من کرد سپـیـد زخم و داغ از سم مرکب ها دید آنکـه شد پـیـر غـم این دوران اشک او کرد عـدو را خـنـدان بیـشـتـر از هـمه من رنـجـیـدم داغ یک غـافـلـه یـوسف دیـدم گر قـد و قـامت من خـم گـشته داغ بـر دوش مـحـرم گـشـتــه من کـه پـیـغـمـبـر عـاشـورایـم خـجـل از مـادر خود زهـرایـم چونکه از یوسف خونین بدنش در کفم هست فـقط پـیـرهـنـش دلم از غصه یـارم تـنگ است آه سوغات سفر خونرنگ است منکه از داغ حـسیـن افـسـردم کاش در کرب و بـلا میمردم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در بازگشت به مدینه
بـاز آمـدم از سـفـر مـدیـنـه راهــم نـدهـی دگـر مـدیـنـه هفتاد و دو داغ روی داغـم آتـش زده، بر جـگـر مـدینه راهم ندهی به خود که دارم از کرب و بـلا خـبـر مدینه با داغ حسین، چون کنم رو بـر قـبـر پـیـامـبـر مـدیـنـه؟ یک جامه، ز هیجده عزیزم آوردهام از سـفــر مــدیــنـه با هر قـدمم به پیش رو بود پشت سـر هـم خـطـر مدینه بودند مـواظـبـم به هـر گام هـفـتـاد بـریـده سـر مـدیـنـه والله به چـشم خـویش دیـدم چوب و لب و طشت زر مدینه هفتاد و دو داغ اگرچه میزد دائـم به دلــم شـرر مـدیـنـه والله که داغ آن سـه ســالـه خـم کرد مرا کـمـر، مدیـنـه شمشـیـر حـسیـن، بـودم امّا بر سنـگ شدم سـپـر مدیـنه گه در دل حبس، گه خرابه کردم شب خود سحر مدینه کشتند سکـینه را به گـودال روی بــدن پــدر، مــدیــنـه خورسندم از اینکه در، ره دوست دادم، دو نکـو پـسـر مدیـنه با آنهمه غم، مصیبت شام بود از همه سختتر مدیـنه در شام بلا به چشم تحـقـیر کـردنـد به ما نـظـر مـدیـنـه ای کاش شوند همچو «میثم» بر ما همه، نوحهگـر مدینه
: امتیاز
|
بازگشت کاروان سیدالشهدا علیه السلام به مدینه
از این بانـو قـمـرها را گرفتند از این مـادر پسرها را گرفتند شنیده بچه هایش جـان سپردند به روی نیزه سرها را گرفتند تک و تنها میان کوچه میرفت که از آهـش گـذرها را گرفتند بشیر آمد؛ حسینش را صدا زد و از زینب خبـرها را گرفـتـند خبر آمد عمو دستش قـلم شد.. و بعدش هم کمرها را گرفـتند
: امتیاز
|
بازگشت کاروان سیدالشهدا علیه السلام به مدینه
هر روز میسوزی و خاکستر نداری تو سایه بر سـر داشـتی؛ دیگـر نداری خورشید بر نی بود و حق داری بسوزی دیدی به جز او سایهای بر سر نداری برگشتهای؛ این را کسی باور نمیکرد برگشتهای؛ این را خودت باور نداری میخواهی از بغض گلوگیرت بگویی از لایـی لایـی واژهای بـهـتـر نـداری هـر بـار یـاد غـربت مــولا مـیافـتـی میسوزی از این که علی اصغر نداری این غم که طفلی که بغل داری خیالی ست سخت است آری سخت تر از هر نداری ما پای این گهواره عمری گریه کردیم یک وقت دست از لای لایی برنداری
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در بازگشت به مدینه
عـمـر سـفـر آمـد به سر مـدیـنـه داغ دلـم شـد تــازه تـر مــدیــنـه فــریـاد زن اعـلام کـن خـبـر ده برگـشتـه زیـنـب از سفـر مدینه از کربلا و شام و کوفه سوغات آوردهام خـون جـگــر مــدیــنــه هـم دادهام از دست شـش بـرادر هـم دیــدهام داغ پــسـر مــدیــنـه جان مرا لـب تـشـنـه سر بریـدند هجده عزیزم را به خون کشیدند بر یـوسف زهـرا ز سـوز سیـنه
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
اى مـاه، مـسـتـنـیـر ز نـور لـقـاى تـو خورشید كسب فیض كند از ضیاى تو اى خاص و عام از كرمت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سیدالشهدا علیه السلام در قتلگاه
زینب چو جسم پاک برادر نظاره کرد کرد این خطاب و پیرهن صبر پاره کرد ای تشنه لب به سوی که بعد از تو رو کنم؟ جویم که را که درد دل خود به او کنم؟ گر پرسد از تو دختر زارت چه گویمش روزی که در مـدینـۀ جـدّ تو رو کنم؟ یعقوب جُست گـمشدۀ خویش را و من در حیـرتم تو را به کجا جستجـو کنم؟ غسلت نداد کس که به نعشت کند نماز جز من کز آب دیـده دمـادم وضو کنم دردا حدیث درد و غـمت کم نمیشود تا روز رستـخـیـز اگر گـفـتـگـو کـنـم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
بـگـذاریـد كـنـار بــدنـش گـریـه كـنـم بر تن زخـمیِ بی پیرهـنـش گریه كنم تا كه سر داشت نشد خون سرش پاك كنم بـگـذارید بـه زخـم بـدنـش گـریه كـنم چه غریبانه فـغـان كرد مـرا آب دهید بگـذاریـد به سـوز سخـنـش گریه كنم بگذارید گلم را كه فتاده است به خاك كـنـم از چـادر مـادر كفـنش گریه كنم ساربانان مـزنیدم به خـدا خواهم رفت انـدكی صبـر؛ كـنـار بدنش گـریه كنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
ایـن هــمـه راه دویــدم ز پــی دلــدارم به امیدی که در این دشت بـرادر دارم تو دعـا کـن به کـنـار بـدنت جان بدهم فـکـر هـمـراهـی بـا شـمـر دهـد آزارم اسب ها پـای خود از سیـنۀ او بردارید من هم از این تن بی سر شده سهمی دارم خیز و نگذار که ما را به اسیری ببرند من که از راهـی بـازار شدن بـیـزارم یک عبا داشتی و خرج علی اکـبر شد با چه از روی زمین جسم تو را بردارم به وداع من و تو خیره بُوَد چشم رباب خواندم از طرز نگاهش که منم دل دارم
: امتیاز
|
حالات و مصائب سیدالشهدا علیه السلام در قتلگاه
تــه گــودال تــمــام بــدنـش مــی ســوزد خـواهری دید عـقـیـق یـمـنـش می سوزد نیـزه ها زیر حـرارت همگی ذوب شدند بی سبب نیست جـراحات تنش می سوزد کربلا ملک خودش بود، غریبی این جاست چه غریبانه کسی در وطـنـش می سوزد بی هـوا نیـزه ای آمد، همه مبهـوت شدند بعـد آن نـیـزه گـمـانـم دهـنـش می سوزد ماجـرای تـه گـودال مرا خـواهـد کُـشت دل من بـیـشـتـر از لب زدنش می سوزد گـیـرم اصلاً کـفـنـی بـر تن او پـوشیـدید قطعاً از داغی صحـرا کـفـنش می سوزد عصر شد، کرب و بلا مثل مدینه شده بود بانـویی گوشه ای از پیـرهـنش می سوزد پشت در یـا تـه گـودال چه فـرقی دارد؟ هر کسی ذوب علی گشت (من)ش می سوزد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در قتلگاه
این ها بـرای قـتـل من آهـنگ می زنـند "یا این كه طبل خاتمـۀ جنگ می زنند" این قـوم پُـر گـنـاهِ ریـاكــارِ رو سـیــاه با خون من به چهرۀ خود رنگ می زنند خونخـوارهای گـرگ صفت سیـنۀ مرا با پنجه های خونی شان چـنگ می زنند بغض علی به صورتشان موج می زند حتی به جسم بی سر من سنگ می زنند
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام حسن مجتبی علیهالسلام
به نام آنکه تو را داده است نـام حسن درود احسن الارباب من؛ سـلام حسن ســلام بـر بــرکـات سـپـیـد ســایـۀ تـو که نور داده به خورشیدِ مستـدام حسن سلام بر درجـات زبـرجـدت که از او عـقیق دست سلیمان گرفـته وام؛ حسن عجیب نیست اگر خال هـاشـمیات را شبـانـه روز کـند کـعـبـه استـلام؛ حسن فـدای قـامت بـنـده نـواز تـو که نـمـاز به احـتـرام قـدت میکـنـد قـیـام؛ حـسن قبول نیست سجودی که پاش مُهر تو نیست رکوع بی تو رکوعیست نا تمام؛ حسن به خشت خشت ستون های عرش رب کریم نـوشتـه با قـلـم حُـسن، یـا امـام حـسـن شکست شیـشـۀ خـون دل شـما روزی به دست سـودۀ الـماس های شـام؛ حسن صلات ظهر، چه تشییع بی نظیری شد به لطـف بـدرقـۀ تـیـرها ز بـام حـسـن
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
مینـویسم جـگـر حـیـدر و زهـرا آمـد آفــتـاب سـحــر حــیــدر و زهــرا آمـد جـلوهای از هـنـر حـیـدر و زهـرا آمـد اولـیـن گـل پـسر حـیـدر و زهــرا آمـد نـیـمـۀ مـاه خـدا، قـرص قـمر پـیدا شد روزهام با رطب نام«حسن جان» وا شد چه جلال و جبـروتی چه جـمالی دارد گوشۀ لعـل لبش وه که چه خـالی دارد برتـرین سیـد دنـیـاست چه شـالی دارد زیـنـت دوش نـبـی سـیـر کـمـالی دارد مـادرش فـاطـمـه با خـنـدۀ او میخنـدد دور بازوش عـلی حـرز نجف میخندد کوری چـشم حـسودان چقـدر مـاه شده یـوسف از دیدن او معـتکـف چـاه شده نـقـش انگـشتـری اش «عـزة لله» شـده منکـر صلح حسن کـافر و گمـراه شده تیغ صلحش همه را از نفس انداخته است پسر عـاص چنین قافـیه را باخته است عاشق از جـلوۀ معشوق سخن میگوید از می و بوسه به پیـمانه زدن میگوید یک نفـر وقت مناجات به من میگوید: نیمه شب هرکه«الهی به حسن»میگوید از دل عرش به او فاطمه گوید«جانم» شب وصل است و الهی به حسن می خوانم دست خالی نرود هرکه به او رو بزند نـشده سائـل او پـرسه به هـر کـو بزند پیش او حاتم طایی است که زانو بزند یا حسن گوید و پیـوسته دم از او بـزند می نشاند همه را بر سر یک خوان نعیم چه می آید به حسن لفظ کـریم بن کریم در حدیث آمده که (عقل مجسّم) حسن است نـوۀ ارشـد پیـغـمـبر اکـرم حـسن است بازدم نام حسین بن علی، دم حسن است حـیدر بی مَثَل خـط مـقـدم حـسن است مجتبی در همه جا بازوی تدبیر علیست مرتضی شیر خداوند و حسن شیر علیست از لب او صد و ده کوزه عسل میریزد آسمان پیـش قـدم هـاش زُحـل میریزد از سر و روی حسن واژۀ یل میریزد به خدا کرک و پر اهل جمل میریـزد ...اگـر او در وسط معـرکه پا بگـذارد نیزه چرخاندن او وه که چه دیدن دارد بانی جنگ جـمل داشت تـماشا میکرد تـیغ در دست حسن حـل معـما میکرد رجز حیدری اش بود که غوغا میکرد روی لب های علی خنده شکوفا میکرد ناگهان از وسط معرکه این صوت آمد سر بدزدید... حسن نه...ملک الموت آمد به علی رفته که تیغ سخنش برنده است مثل زهرا چقدر خطبۀ او کوبنده است این که در جنگ جمل زلزلهای افکنده است به گمانم دو سه تا قلعۀ خیبر کنده است رجزش ولولهای در دل صحرا انداخت نیـزۀ او شتـر سرخ جـمـل را انـداخت عـشق تو عـاشق بی تـاب عمل میآرد قـمـر روی تـو مـهـتـاب عـمـل میآرد خـم ابـروی تو مـحـراب عـمـل میآرد خـاک پـای تـو زر نـاب عـمـل میآرد روزها ذکر من این است و همه شب سخنم شـیـعـۀ حـیـدر و مـدیـون امـام حـسـنـم هرچه داری بده در راه خدا میخواهم در مناجات سحر از تو تو را میخواهم بیشتر از همه تـوفـیـق غـلامی خـواهم از شما یک سفر کرب و بلا میخواهم گنبدی را به روی صحن و سرایت بزنیم دو سـه تا پـنجـره فـولاد بـرایت بـزنیم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
امـشـب ای مـاه الـهـی آفـتـاب آورده ای اخـتـر تـابان ز برج بوتـراب آورده ای گـلـبن سبـز ولایـت را گـلاب آورده ای یا که از بـحـر نـبـوّت دُرّ ناب آورده ای شادی و وجد و سرور بی حساب آورده ای پای تــا سر احـمد ختمی مآب آورده ای کوثر طاها دلـت روشن تبارک زاده ای این مبـارک مـاه را ماه مبارک زاده ای ملک هستی غرق در انوار پا تا سرشده جلوه گر در ماه حقّ ماهی خدا منظرشده روشن ازخورشیدحُسنش چشم پیغمبر شده پای تاسرغرق شادی و شعف حیدرشده بر همــه معلــوم سـرّ سورۀ کوثر شـده یامـحـمّد، یا محـمّد دخـتـرت مـادر شده عزّت و مـجـد و جلال کبریایی را ببین در گل روی حَسن حُسن خدایی را ببین می توان دیدن جمال غیب رادر این جمال می توان خواندن چوذات بی مثالش بی مثال صاحبان عقل مات این جمال واین جلال عارفان دهر محو این صفات و این کمال کبریا وجه وعلی آیین و احمد خطّ و خال کرده بیت وحی را یکباره غرق شور وحال گاه حیدر داردش چون کعبۀ جان در بغل گه محـمّد گـیردش مانند قـرآن در بغـل حُسن ها برگرد شمع عارضش پروانه ای خُـلـدها از بوستـان طلـعـتش ریحانه ای حلم ها در پیش حلم حضرتش افسانه ای قـدسیـان در آستـان قــدس او بیگـانه ای اختران هریک به بحر رحمتش دُردانه ای آسمــان از کـوثـر احسان او پیمــانه ای ماه کنعان ولایت یـوسف زهـراست این اوّلین فرزند حـیدر دوّمین مولاست این دامن ماه صیــام امشـب دهد بوی حسن آسمان ها سجـده آوردنـد در کوی حـسن مهر،خود را کرده گم در پرتو روی حسن ماه،زیبایی گرفت ازحسن دلجوی حسن سورۀ و اللّیل،خود را بسته بر موی حسن آیـۀ والــشّـمس، گـردیـده ثنـاگوی حـسن ابر لطف و رحمتش بر خلق بارد بیشتر آنچه خوبان سر به دارند او بدارد بیـشتر این کریم اهلبیت این مظهرلطف خداست این امام دوّم این اوّل عزیز مصطفاست این فروغ سوّم این چارم نفر زاهل کساست این گرامی وارث صبرعلیّ مرتضاست این به صلحش فُلک سرگردان دین را ناخداست این صراط الله اعظم این امام مجتباست هم سپهری ها زعـیم اهلبیتش خوانده اند هم زمینی ها کـریم اهلبـیـتش خوانده اند روح اهل خلدو ریحان بهشت است این پسر بلکه طاووس گلستان بهشت است این پسر سرو خوشرفتار بستان بهشت است این پسر جان آل الله وجانان بهشت است این پسر آفتاب صبح ایوان بهشت است این پسر سیّد جمع جوانان بـهشت است این پسر ای تمام شـیعـیان این است مـولای شما ای جـوانان بهشت این است آقـای شـما سرّ دشمن بر ملا گـردیـد با صبر حسن جاودان دین خدا گردیــد با صـبر حسن حق ز باطل تا جدا گردید با صبر حسن هستی دشمن فـنا گردیـد بـا صبـر حسن نهضت عترت به پا گردید باصبر حسن کربلا کرب و بلا گردید با صـبر حسن دین اسیر انزوا می شد اگرصلحش نبود دست دشمن باز وا می شداگر صلحش نبود ای خط وخالت همه آیت درآیت یاحسن ای سپهر وحی را شمس ولایت یا حسن ای کلامت خَلق را نـور هدایت یا حسن ای خروشان بحر موّاج عنایت یا حسن ای یــمِ جود، ای کریم بی نهایت یا حسن ای جهانت جمله در ظّل حمایت یاحسن یا بن زهرا من نمی گویم ثنا گوی توأم تو کـریم عـالـمی من سائـل کـوی تـوأم سینه های سوخته شمــع شب تـار توأند طایران عرش صبح و شــام زوّار توأند عرشیان در عرش اعلا هم گرفتار توأند آسمان ها غـرق در دریای انـوار تــوأند ماه رویان ذرّه ای از مِهر رخسار توأند شهریاران بـرده های کوی و بازار توأند مهر توهم بحر ماهم فلک ماهم نوح ماست تربت بی زائرت بیت الحرام روح ماست تو ز وصف عرشیان و فرشیان بالاتری نو نبی راجان شیرین تو خدا را مظهری تـو کـتـاب الله روی سـیـنۀ پــیغـمــبـری تــو عـلیّ مرتضــایی تــو بتول اطهری تو امام مجتبی چشم و چــراغ حیــدری تو کریم عترتی تو دست لطــف داوری جودسائل؛عفومرهون و کرم مهمان توست چشم میثم در دو دنیا بر تو واحسان توست
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
همای جان من سوی مدینه پر زند امشب دلم در محفل قدوسیان ساغـر زند امشب گمانم ذات ربالعالمین در این شب شیرین تـبـسم بر تـبـسمهای پیغـمـبـر زند امشب سلامالله بر این لیلۀ قـدری کــه زهـرا را مبارک ماه در ماه مبارک سر زند امشب محمد همچو باغ لاله از هم وا شده امشب تعالـیالله امیـرالـمؤمنـیـن بـابـا شده امشب شب است و نیمۀ ماه خدای داور است امشب شب عید حسن، میلاد سبط اکبر است امشب تعالی الله ای سادات عالم چشمتان روشن که قرآن محمد روی دست کوثر است امشب زیــارتـگـاه پیـغـمـبر بــود آیــیـنۀ رویش که بر آیات رخسارش نگاه حیدر است امشب ز پا تا سر همه میراث خـتمالمرسلین برده خدایی طلعـتـش دل از امیـرالمؤمنین برده تعـالیالله بر جـسمـش؛ سلامالله بر جـانش که میبوسد محمد لحظه لحظه همچو قرآنش ســلام آفــتـاب و آسـمـان و اخـتــران او براین ماهی که امشب فاطمه دارد به دامانش از آن ترسم که گویم کفر ورنه فاش میگفتم که حتی از خدا دل میبرد لبهای خندانش مـبارک باد این مـولـود بـر پـروردگـار او الا مـاه خـدا امـشـب تو بـاش آئـیـنـهدار او شـب عیداست ای یاران خبر سازید یاران را به فرق روزهداران ابر رحمت ریخت باران را جمال بیمثال خویش را بگشوده بیپرده خدا در ماه روزه داد عیدی روزهداران را امیرالمؤمنین در دست خود دستهگلی دارد که باید کرد قربانی به پایش گلعذاران را حسن نامش حسن خَلقش حسن خُلقش حسن خویش هـمانا حُسن نا محدود حـق پـیداست بر رویش سحر با ما جمال حیِّ سرمد را تماشا کن به خال و خط او قرآن احمد را تماشا کن به قـرص آفـتاب فاطـمه بر شـانۀ حـیـدر در این ماه خـدا مـاه مـحـمد را تماشا کن نه تنها در مـدیـنـه در تـمـام عالم هـستی به یُمن مقدمش خُـلد مخـلّـد را تمـاشا کن تـمـام آفـرینش مانـده در حـال سجـود امشب خدا هم جشن بگرفته است در ملک وجود امشب الا ای روزهداران شافع فردایتان است این جمال بیمثال خـالـق یکـتـایتان است این هنیئا لک مبارک باد،چشم جانتان روشن که جان جان عالم رهبر و مولایتان است این به پاخیزید وجان گیرید برکف ای سحرخیزان فروغ دل، چراغ روشن شب هایتان است این به شکر مقدمش با خنده باید ترک جان گفتن نه ترک جان سزد با ترک جان ترک جهان گفتن سلامالله بـر صـبر وی و صلح و قـیام او سماواتی؛ زمیـنی هـر دو تـسلـیم نظام او اگر فرمان آتشبس کند صادر؛علی عینی وگر از جنگ گوید وحیِ حق باشد کلام او توان از قلعۀ خیبر کند در چون پدر آری همانا صلح او تیغی است برّان در نیام او نـشـایـد کـرد انـکـار اقــتـدار و هـمت او را که در جنگ جمل دیدیم عزم و قدرت او را به هرعصر و زمان،تاریخ با ما این سخن دارد قیام کربلا خود ریشه ازصلح حسن دارد حسن با صلح و صبرخود حمایت میکنددین را اگرچه همچو حیدر بازوی خیبر شکن دارد به صلح و صبر و عزم و همت ایثار او سوگند که شیعه هرچه دارد ز آن امام ممتحن دارد هـمـانـا چشـم او بگـذشـتـه و آیـنـده را بـینـد امامش خوانده پیغمبر چه برخیزد چه بنشیند الا ای قبر بیشمع و چراغت کعبۀ دلها مزار بیچراغت تا ابد خورشید محفلها به قرآن میخورم سوگند کز اسلام و از قرآن تو با ایثار و صبرخود شدی حلال مشکلها تو خوردی خون دل تادین وقرآن جاودان ماند ولی قدر تو را نشناختند افسوس! جاهلها شهادت میدهم مـولا! تو برعالم امام استی نه بر عـالـم، حسینبنعـلی را هم امام استی سـلام انـبــیا بــر اشـک زوّار بــقـیـع تو دلم عمری است گـردیده گـرفتار بقیع تو به رضوان میفروشم ناز تا محشراگریک شب گذارم روی خود بر روی دیوار بقیع تو دری بگشا به رویم ازکرم ای یوسف زهرا که همچون شمع سوزم در شب تار بقیع تو خوشا آن شب که میثم همچوآه از سینه برخیزد سرشک خویش را بر خـاک پـای زائرت ریزد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام حسن مجتبی علیهالسلام
ای مــاه آســمــانـیِ مــاه خــدا! حــسـن خـورشیـد، مستـمـنـد تو از ابـتـدا حـسن روز نـخـست نـقـش جـمال تو را کشید نــقــاش حُـسـن بـا قــلـم ابـتــدا حـســن از شـرم آفـــتــاب رُخـت خـفـت آفـتاب در پشــت کـوههـا و پــس ابـرهـا حسن ترسم از این که عقل،خدا خوانَدَت به جهل از بس که دیده در تو جمال خـدا حسن از کـــائــنــات آمــیــــن شــود بــلــنــد دســت تو تا بـلـند شــود بـر دعا حـسن افکنـده گل صحیفۀ حُسنت چـو باغ گل از بوسـههای پـشت هـم مصـطفا حسن روح نــبی، روان علـی، قـلـب فاطــمه گیرد به یک اشارۀ چشمت صفا حسـن از صد هزار فیض مسیحا نکوتر است دردی کـه با دعای تو گردد دوا حسـن باب تو باب حاجت ارباب حاجت است ای عالمی به کوی تو حاجت روا حسن جـسم مــسیـح نـه کـه روان مـسیـح هم میگیرد از تبـسم گرمـت شــفا، حــسن گر قاسمت به عرصۀ محـشر قـدم نهـد بهــر نـجـات خــلـق کـنـد اکـتـفا حـسن گویی که از لب توعسل خورده مصطفی از بس که داده بوسه دهان تو را حسن یک جلوه از فروغ تو ماه است و آفتاب یک صحنه از بقیع تو ارض و سما حسن وقتی که جای دست خدامیشوی سوار حیف است پا نهی به سرچشم ما حسن باید رسول و حیدر و زهرا شوند گوش تا ذات حـق بـرای تو گـویـد ثــنا حسن بایــد نـبـی زیـارت حُـسـن تـو را کـنـد در لالهزار وحی به صبح ومـسا حسن زوّار توسـت جان و رواقـت بهشت دل بــالله بُـوَد مــدیـنـۀ تـــو قـلـبـهـا حــسن گنجد چگونه عرش به یک گوشۀ بقیع؟ ای گوشهای زخاک توعرش علا حسن روزی که نیست روز تو باشد کدام روز؟ جایی که نیسـت خاک تو باشد کجا؟حسن صـلـح تـو کـرد روز مـعـاویّـه را سیاه صــبـر تــو داد دیـن خـدا را بـقـا حسن از بــامـــداد اول خلــقـت تـو بـــودهای بنـیانـگـذار نهـضت کـرب و بـلا حسن آل نبـــی تـمام کریـمـــنـد و تــو شــدی مشهور در کرامت و لطف و عطاحسن خلـقـنـد میهمان و تویی مـیـزبان خـلـق ملـک وجــود آمــده مهـمـان سرا حسن عـمـری اگـر که بـنـد ز بنـدم جـدا کنند حاشا که لحظهای ز تو گردم جدا حسن وهابــیـان به زائـر تــو راه بــسـتـهانـد سد مــیکـشنـد دور مـزار تو، یا حسن بیـچـارههـای کــور دل پـست، غـافـلـنـد دارالـزیـارۀ تــو بُـــوَد قـلـب مـا حـسن دشمن چودیدخُلق خوشت رابه خنده گفت: غیرازتوکیست صاحب خُلق خدا؟حسن سوگند میخورم به خدا نیـسـت ناامـیـد هر کس که آورد به تو روی رجا حسن دست بریـدۀ پـسـر کـوچکـت بـس است در حـشـر بر نجـات همه ماسوا، حسن هرگوشه روزحـشردراز است سوی تو دست هزار «میثم»بی دست و پا حسن
: امتیاز
|
مدح امام حسن مجتبی علیهالسلام
تا بخشش عطای کریمان همیشگی ست در این محیط بویِ خوشِ نان همیشگی ست آنـهـا گـدایـشـان غـم فــردا نـمی خـورد اینجا بنای سفـرۀ احـسان همیشگی ست دست کـریـم خـستـۀ بـخـشـش نمی شود هر چند التـمـاس گـدایان همیشگی ست آقـایـی و کـمـال حـسـن جـان فـاطـمــه مـانـنـد آیـه آیـۀ قـرآن هـمـیـشـگـی ست از عرش و فرش بر در او صف کشیده اند یعنی که رفت و آمد مهمان همیشگی ست در خـشـکـسال زنـدگـی و قحـطی امید در خانه اش تـرنّم بـاران همیشگی ست لبـخـنـد او خلاصۀ هر مهـربـانی است رو بـه گـدا تـبـسّم ایـشان همیشگی ست
: امتیاز
|
مناجات نیمۀ رمضانی با خدا
کـنـار سـفـرۀ احـسان گرفت دست مرا بـه آیـه آیـۀ قــرآن گـرفـت دسـت مـرا گرفته بود دلم سخت در حـصار خودم دوباره در دل زندان گرفت دست مرا اسیـر چـاه هـوس بودم و دچـار گـنـاه میان حـیـلـۀ شیـطـان گرفت دست مرا از آسمان که فـرو ریخت ربـنـای دلـم به زیر بارش بـاران گرفت دست مرا رسید نیـمـۀ مـاه و وزید عـطر بهشت میان ذکر حسن جـان گرفت دست مرا شکست بغض گناهم کنار صحن عتیق که لطف شاه خراسان گرفت دست مرا و نیمه های سحر بود آن شبی که خـدا شبـیه کودک گـریـان گرفت دست مرا
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
دیشب گـذری کردم از کوچـۀ میـخـانه دیـدم هـمـه مـسـتـان را دیـوانـۀ دیـوانه ساقـیِ بلاجـویـان شاداب و لبِ خـنـدان می داد به سـرمـستـان پیمانه به پیـمـانه من بودم و تـنهایـی در حـلـقـۀ شیـدایی دسـتـی ز کـرم آمـد نـاگـاه روی شـانـه گفتا منشین خاموش در محفل ما رندان برخیـز غـزل خوان شو مستانۀ مستانه سرمست بخوان یا هو جای نگرانی نیست مولاست که می بخـشد عـیـدانۀ شاهانه برخواستم و خواندم یا مُحسن و یا مُجمِل ما را بنـواز امشب ای لطف کریـمانه! هو هاتفی از یثرب میگفت دم مغـرب افـطـار بـفـرمـایـیـد از سـفـرۀ این خانه فـرمـود کـسی مـولا فـرموده بفـرمایـید کـردنـد هـمـه طاعت فـرمـان ملوکـانه چه سفرۀ رنگینی گسترده به ایوان بود بسم الله هنگامِ، افـطار؛ حـسن جـان بود ای خال و خط و چشمت تصنیف دل آرایی نامت حَسن و حُسنت سرچشمۀ زیبایی هم قامت تو موزون هم صورت تو محشر پا تا سرت ای مولا! مجموعۀ غوغایی افـلاک هـمـی گـردد گِـرد قـد و بالایت رخسارْ جهان افروز گیسو شب یلدایی ای روزی هر روزم وابسته به دستانت ای کاش که رِزقَم را همواره بیـفـزایی اوّل قـــمــر طـاهــا اوّل پــســر مــولا اوّل ثـمـر عــشـق صـدیـقـۀ کـبــرایــی ای سفرۀ گسترده وی رحمت بی پایان! ما را بنـواز امشب ای رأفت زهـرایی کو حـاتـم طایی تا، پیـش تو زنـد زانـو سـالار کـریـمـانـی تو حـاتـم طـاهـایـی ای حِـلم خداوندی اسطـورۀ صبـری تو فرمـانـده بی لـشکـر سـردار شکـیـبایی رویای شب و روزم خورشید دل افروزم عمری ست که با عشقت میسازم ومیسوزم ای نـام گـران قَـدرَت بـسم الله قـرآن ها وی جنبش لب هایت آرامش طوفـان ها هرکس غزلی خواند در مِدحَت تو جانا می بندد و می سوزد جز مدح تو دیوان ها خورشیدی و چون خورشید سلطانیِ تو محرز ای سیطره ات حاکم بر سلطۀ سلطانها ای میـمـنۀ هـستـی در میـسـرۀ چشمت وی هم چو علی فاتح در عرصۀ میدانها هم عرش تو را خواهد هم فرش تو را خواند پایی بزن ای عرشی! در گوشۀ ویرانها لب وا کـن و لـبـیـکـی آهسته بگـو آخر مُردند به عشق تو این پاره گـریبان ها در پاسخ این پرسش «الملکُ لِمنْ اَلیوم» رو سوی تو میچرخد انگشت سلیمانها فریاد زنم محـشر از عـمـق دل مـستـم از طایفۀ عشقم ... مجـنون حسن هستم امشب دل دیـوانـهْ بی تـاب حـسن گوید با دست تـهـی چـشمِ پـر آب حسن گوید عـشق تـو خـیـالاتـی کرده است مرا آقا هرشب دل آشفته در خواب حسن گوید با رحمت و احسانِ چشمانِ پُر از خیرت این عاشق شیدا را دریاب...! حسن گوید امشب هـمه ذرات هـستی حسنی هستند خورشید، زُحل، ناهید، مهتاب حسن گوید کی غلغله میافتد؟ در جان همه عالم... وقتی لبِ عـطـشـانِ اربـاب حسن گوید ذرات به توصیف اوصاف تو مشغولند سجاده و تسبـیح و محـراب حسن گوید ای مـحـور بخـشایش در ماه عنایت ها مـاه رمضـان ربُّ الاربـاب حسن گوید ای احـسـن اسـمـاءِ حُـسنـای خـداوندی در حُسن تو می بیـنم غوغای خـداوندی
: امتیاز
|
مدح امام حسن مجتبی علیهالسلام
بـایـد که غـزل هـم ثـمـری داشتـه باشد بـر حـال خـرابــم اثــری داشـتـه بـاشـد با شعر فقط عرض ادب می کند این دل بـد نـیـست گـدا هـم هـنـری داشته باشد ای کـاش کـه آقـای کـریـمـان دو عـالـم بر نـوکـر خود هـم نـظـری داشته باشد هر آنکه مشرف به بقیع می شود امشب از غـربت او چـشـم تـری داشتـه بـاشد حـتـی نـگـذارند که بـر قـبـر غـریـبـش صحـن و حـرم مخـتـصری داشته باشد
: امتیاز
|